گَپِ وِل

روزنوشت

گَپِ وِل

روزنوشت

آخرین مطالب

24 اکتبر 2023

سه شنبه, ۲ آبان ۱۴۰۲، ۱۰:۵۷ ق.ظ | هیچه | ۰ نظر

صبح زود بیدار شدم. مرغ سحر می خواند. بیدار شدم و شروع کردم به خواندن. دلچسپ بود. توانستم که بیاموزم. شب گذشته برایش نوشتم. زیر درخت اقاقیا به او گفتم که بود و نبودش فرق چندانی ندارد اما دوست دارم که باشد.

کار دندانم امروز تمام می شود. امیدوارم که خرج چندانی روی دستم نیندازد.

دلم تنگ است. باید به دلتنگی بی تفاوت بود. باید جلو رفت. ناله نکرد. ایراد نگرفت. زندگی همین است. وقتی روال زندگی را رها کنی دوباره دلت میخواهد بازگردی به آنچه که اول بوده.

23 اکتبر 2023

دوشنبه, ۱ آبان ۱۴۰۲، ۰۸:۵۷ ق.ظ | هیچه | ۰ نظر

روز گذشته را نتوانستم زیر بار انژی منفی قد علم کنم. فقط خوابیدم. وقتی برخواستم کتاب هایم را به دست گرفتم و خودم را مشغول کردم. هر بار که خودم را در آینه می بینم یادم به حرف دخترک می افتد. به این حرفش که اعتراف کرد که مرا باور ندارد. چقدر سخت است کسی را که دوست داری باورت نداشته باشد.

به رفیق جانم هر شب زنگ می زنم. از دغدغه هایش برایم می گوید. دیشب فهمیدم در نهایت باید از او هم دور شوم. حرف جالبی زد. گفت خودت هم حتی یک راه را نمی روی چگونه توقع داری که کسی پیدا شود که با تو هم قدم شود؟

روزها نسبت به قبل برایم بهتر می گذرد. این حس گذران را دوست دارم. اینکه به سوی جلو حرکت می کنم. اینکه برای خودم یک دستاورد جدید پیدا کرده ام.

دلم گاهی تنگ دخترک می شود. دیشب به این می اندیشیدم که دخترک هیچگاه در من هیچ حس مثبتی ایجاد نکرده است. به من افتخار نکرده است. انژی مثبتی به من نداده است. باید از او در امان باشم. حداقل تا زمانی که درسم را بخوانم. امتحانم را بدهم.

دندانم هنوز درد می کند. دندان لقی دارم. نماد دخترک است. باید بیندازمش بیرون. امروز می کشمش.

21 اکتبر 2023

شنبه, ۲۹ مهر ۱۴۰۲، ۰۸:۳۴ ق.ظ | هیچه | ۰ نظر

دندانم درد می کند. نمی دانم چه شده که یکهو صدایش در آمده است. تعطیلات انقدر زود می گذرد که ردی از خودش بر جای نمی گذارد. همچنان درونم ناآرام است. تلاش می کنم با فکر کردن به انچه دلم می خواهد اتفاق بیفتد آن را آرام کنم.

تصمیم گرفته ام پی درس و دانشگاه را مجدد بگیرم. نمی دانم می توانم موفق شوم یا نه. نتیجه برایم مهم نیست. فقط می خواهم که ادامه تحصیل دهم. گمان می کنم بعد از 10 سال توانسته باشم که خودم را روی یک موضوع متمرکز کنم. 

منتظر مدرکم. هنوز متوقعم. از کسانی که نمی دانند چه کرده و می کنم هنوز متوقعم. یکبار برای همیشه باید چشم امیدم را بر رویشان ببیندم.

درمورد دخترک اندیشیدم. وبلاگش را به او بخشیدم. خودش می داند و ناله هایش. دیگر دنبالش نمی کنم.

19 اکتبر 2023

پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۴۸ ق.ظ | هیچه | ۰ نظر

امروز صبح فوق العاده ای داشتم. باران بارید. مسیر رسیدن به سر کار را چند قدم در باران برداشتم. دل انگیز بود. از خودم پرسیدم چه کار خوبی انجام داده ام که باران نصیبم شده است؟ شاید چون با خودم صادق بودم.

دیشب با دخترکی حرف زدم. از تجاربش در کار ساخت نوشیدنی برایم گفت. احساس نزدیکی نکردم. تلاش داشت به من کمک کند. در نهایت فهمیدم برای من چاره ای جز تنهایی جلو رفتن نیست. باید چه بخواهم چه نه این موضوع را بپذیرم.

نوشتن شبیه زایش است. هر گاه که می نویسم حس می کنم که فرزندی متولد شده از من. به قول سیمون دوبووار کلمات در ما زنده هستند. ما انها را به دنیا می آوریم. امروز نوشتم. حس سبکی پس از زایش را  دارم.

18 اکتبر 2023

چهارشنبه, ۲۶ مهر ۱۴۰۲، ۰۹:۴۰ ق.ظ | هیچه | ۰ نظر

وقتی صبح بیدار می شوی و سردرد داری باید بدانی که کل شب مغرت داشته افکارت را شخم می زده. بیدار شدم و سردردم را پشت نرمش صبحگاهی و چند دانه خرما پنهان کردم. دیروز تمام تلاشم را کردم که مانند گذشته، بدون بها دادن به رشته های بی پایان افکارم که سرو ته درست درمانی ندارند را بگذرانم. قهوه ام را ک کرده ام. بی تابی به سراغم آمده بود. می دانم که خودم را گول میزنم اما زندگی همین است دیگر با اینکه خودت آگاهی باز هم یکسری کارها را انجام می دهی.

هیچ چیز به اندازه وقت گذراندن در سایتم سرشار از حس خوبم نمی کند. خیلی وقت است که قلم به دست نگرفته ام. راستش از نوشتن گزارش و مصاحبه خسته شده ام. در ذهنم به دنبال یک سبک جدید از نوشتن هستم. برای نوشتن باید دید و شنید. بیشتر توجه کرد. خواند. کارهای که من انجام نمی دهم.

دیروز مکاتبه های مورد نیازم را انجام دادم متوجه شدم که باید برگردم سر خانه اولم. باید به درازا بنویسم. اشکالی ندارد. هدف هر چه باشد خوب است. 

از دخترک خبری ندارم. در طول روز در بازار همه جا بویش میکنم. خودم میدانم که من کسی را هنوز در قلبم برای خودم نگه داشته ام که با پوسته خارجی اش خیلی تفاوت دارد. زمان همه چیز را درست می کند. باید صبوری به خرج دهم. صبوری.

17 اکتبر 2023

سه شنبه, ۲۵ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۵۷ ق.ظ | هیچه | ۰ نظر

کل روز را می خوابم. از خودم فرار می کنم. وقتی خودت هستی و خودت بالاخره می توانی راهی برای گریز پیدا کنی. مقاومت می کنم. در برابر خودم مقاومت می کنم. خودم کوچک اما اهدافم آنقدر بزرگ است که به زحمت در خانه جا می شوند. 

از دخترک بی خبرم. هر روز در خیالم حضورش را مرور می کنم. حضورش که نه خنک بود و نه دلچسپ. غزیبه جدید به سویم نیامد. منتظرش ماندم اما خبری نیست از او. گاهی دلتنگ دخترک می شوم. می دانم که او هرگز پشت سرش را نگاه نمی کند. همین که او دیگر نیست من می توانم با آرامش زندگی کنم. 

امروز زلزله آمد. اینقدر ساختمان تکان خورد و لرزید که دوست داشتم زمین قورتمان دهد. این اتفاق هرگز نمی افتد. هرگز تو نمی توانی به آنچه که برایش لحظه شماری می کنی سر موعد برسی.

نمی دانم تا کی می توانم اینگونه ادامه دهم. اینکه فقط چند ساعت بیدار باشم و کل روز را بخوابم. از تعامل با آدم ها در حالی لذت می برم که اذیتم می کند. بعد از مدتی وقتی نباشی بقیه هم عادت می کنند که خبری از تو نیست. خسته ام از زندگی کردن. در عین حال دلم می خواهد یک روزی به آینه نگاه کنم و از دیدن خودم حس خیلی خوبی داشته باشم. هر چه دخترک من را کم می دید به خودم بیایم و بفهمم برای یک دنیا وجودم کافی و دلچسب است.

16 اکتبر 2023

دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ۰۸:۴۳ ق.ظ | هیچه | ۰ نظر

زندگی را این روزها فقط به کار اختصاص می دهم. تمرکز می کنم روی کار. روی هرآنچه مربوط به کار است. صبح ها می روم شرکت. باز که می کردم فیلم یا سریالی می بینم تا آنچه از انگلیسی خوانده ام فراموشم نشود. سپس باز می گردم به رختخواب. کل عصر را می خوابم تا روز بعد. راستش را بخواهی حوصله ندارم که بیاندیشم. هنوز افسار ذهنم را به دست نگرفته ام. می دانم که این شکلی نمی توان زیست. همه ما گاهی خسته می شویم. باید صبور بود. باید به زمان اجازه داد تا بگذرد.

امروز که از خیابان ها رد میشدم باز هم به دنیای مردانه اندیشیدم. اینکه واقعا چه می شود اگر مانند فیلم جنریشن کیو، دنیای زنانه را به تصویر کشید. من داستان نویس یا فیلم ساز نیستم. به کلیشه برعکس فکر میکردم. اینکه یک زن از سر کار بیاید. به شوهرش یا زنش سلام کند. بچه ها بدوند در بغلش. بعد مرد یا زنش کتش را بگیرد و سفره را اماده کند. غذا بخورند. بعد زن روزنامه بخواند. نوشیدنی بخورند و...

فیلم جنتلمن جک را که می دیدیم برایم جالب بود که یک زن چقدر دشوار در یک اتمسفر مردانه توانسته خودش را ثابت کند. محیطی که من در آن کار می کنم از نظر جنسیتی برابر است. اما همانطور که می توان حدس زد هیچ رقابتی بین زنان و مردان برای کارهای مدیریتی وجود ندارد. کار مدیریتی به ما پیشنهاد نمی شود. اگر هم شود گمان نمی کنم هیچکدام از ما زنان دلمان بخواهد ان را بپذیریم. دلیلش این است که آن حجم مسئولیت بر روی مسئولیت های دیگرمان انباشه می شود. 

گاهی احساس خستگی بی نهایتی می کنم. نمی دانم برای چه! فقط می دانم که باید این روزها زودتر سپری شود. 24 ساعت برایم گاهی کم و گاهی زیاد است. ربطی به دنیای پیرامونم هم ندارد. من توان گذران بیشتر از 10 ساعت را ندارم. نه ندارم.

15 اکتبر 2023

يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۲، ۰۹:۴۷ ق.ظ | هیچه | ۰ نظر

امروز که به سر کار می‌آمدم حس کردم درون یک دنیای کاملا مردانه بر خلاف جریان دارم حرکت می‌کنم. تا چشم کار می‌کرد از کارگر و موتورسوار و فروشنده گرفته همه مرد بودند. هر از گاهی زنی هم به سرعت از خیابان می‌گذشت. به راننده سرویس گفتم که چرا هر جا چشم کار می‌کند مرد است؟ او که از زنان خانه‌دار دلش پر بود گفت چون زنان این ساعت صبح گرفته اند خوابیده اند! تا لنگ ظهر می‌خوابند. دنیا اگر مردانه است اما فعالیت هم دارند. انستم تصور کنم که چقدر از اینکه تنها دختری است که در فامیل روی پای خودش ایستاده اما تقدیر نشده ناراحت است. خواهرش هم سکوت کرده بود.

گاهی حس می کنم که اطرافیانم شبیه آدم فضایی اند. نه اینکه من یا انها عجیب غریب باشیم. چیزی برای ارتباط ندارم. گاهی جملاتی رو ردوبدل می کنم اما در کل خودم هم میدانم برای خالی نبودن عریضه است.

دیشب به دخترک می اندیشیدم. لابه لای جملات سریالی که میدیدم به دیالوگ جالبی برخوردم. زنی به دوسش گفت زمانی که همسرم را دوست داشتم زندگی مزه ی دیگری میداد. ما فکر می کنیم با دوست داشتن دیگری میتوانیم به زندگی مان طعم دهیم. اما این یک چیز مقطعی است. 

می گویند وقتی توانستی عاشق خودت شوی میتوانی به دنیا هم عشق بورزی. حذف انسانهای سمی از زندگی ام به گمانم یک نوع توجه به خود بود. عصرها که به خانه بر میگردم درون خانه کوچک و ساکتم چیزی جز کوهی از برنامه و خودم که تنها بین شان ایتساده ام نمیبینم. در نهایت به خواب پناه میبرم. چون زندگی هیچ مزه ای ندارد. فعلا هیچ مزه ی خوبی ندارد. ارتباط به قول دخترک زنی عقیمی است که از سقط مکرر هنوز خون از پاهایش می چکد.

بعد از غرق شدن در تماشای بسیار سریال ادرس ایمیلی پیدا کردم. نمیدانم چرا به آن ایمیل زدم. سر صحبت را باز کردم. دخترک به نظر دنیایش خیلی با من فرق دارد. از من بزرگتر هم هست. اما یک ارتباط جدید میتواند شبیه یک شربت خنک باشد. تا قبل از اینکه تمام شود به تو مزه و حال جدیدی دهد.