امروز که به سر کار میآمدم حس کردم درون یک دنیای کاملا مردانه بر خلاف جریان دارم حرکت میکنم. تا چشم کار میکرد از کارگر و موتورسوار و فروشنده گرفته همه مرد بودند. هر از گاهی زنی هم به سرعت از خیابان میگذشت. به راننده سرویس گفتم که چرا هر جا چشم کار میکند مرد است؟ او که از زنان خانهدار دلش پر بود گفت چون زنان این ساعت صبح گرفته اند خوابیده اند! تا لنگ ظهر میخوابند. دنیا اگر مردانه است اما فعالیت هم دارند. انستم تصور کنم که چقدر از اینکه تنها دختری است که در فامیل روی پای خودش ایستاده اما تقدیر نشده ناراحت است. خواهرش هم سکوت کرده بود.
گاهی حس می کنم که اطرافیانم شبیه آدم فضایی اند. نه اینکه من یا انها عجیب غریب باشیم. چیزی برای ارتباط ندارم. گاهی جملاتی رو ردوبدل می کنم اما در کل خودم هم میدانم برای خالی نبودن عریضه است.
دیشب به دخترک می اندیشیدم. لابه لای جملات سریالی که میدیدم به دیالوگ جالبی برخوردم. زنی به دوسش گفت زمانی که همسرم را دوست داشتم زندگی مزه ی دیگری میداد. ما فکر می کنیم با دوست داشتن دیگری میتوانیم به زندگی مان طعم دهیم. اما این یک چیز مقطعی است.
می گویند وقتی توانستی عاشق خودت شوی میتوانی به دنیا هم عشق بورزی. حذف انسانهای سمی از زندگی ام به گمانم یک نوع توجه به خود بود. عصرها که به خانه بر میگردم درون خانه کوچک و ساکتم چیزی جز کوهی از برنامه و خودم که تنها بین شان ایتساده ام نمیبینم. در نهایت به خواب پناه میبرم. چون زندگی هیچ مزه ای ندارد. فعلا هیچ مزه ی خوبی ندارد. ارتباط به قول دخترک زنی عقیمی است که از سقط مکرر هنوز خون از پاهایش می چکد.
بعد از غرق شدن در تماشای بسیار سریال ادرس ایمیلی پیدا کردم. نمیدانم چرا به آن ایمیل زدم. سر صحبت را باز کردم. دخترک به نظر دنیایش خیلی با من فرق دارد. از من بزرگتر هم هست. اما یک ارتباط جدید میتواند شبیه یک شربت خنک باشد. تا قبل از اینکه تمام شود به تو مزه و حال جدیدی دهد.