گَپِ وِل

روزنوشت

گَپِ وِل

روزنوشت

آخرین مطالب

16 می 2024

پنجشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۲۲ ق.ظ | هیچه | ۲ نظر

به محمود گفتم برای من دیگر پوچی معنای جدیدی یافته است. گفتم دانسته ام که دنیا تهی است. همه چیز پوچ است. باید خودت زندگی را پر کنی. از غم، شادی، خوبی، بدی. خودت باید در این پوچستان بزرگ معنای خلق کنی. به دنبال معنا نباش. معنا بساز. خودت نگین انگشتر خودت باش. متکی به دیگری نباش. برای خودت بدرخش. زندگی را پر و زیبا باید زیست.

***

غریب آشنا حالا قلبم را از ان خودش کرده. لابه لای کار به عکس کوچکش که روی میزم گذاشته ام می نگرم. دقایق سپری می شوند. بی انکه فکری از خاطرم گذر کند، چشمانم به نگاهش دوخته می شود. به لبخندش. همان لبخند زیبایش که برای اولین بار، در یکی از عاشقانه ترین خیابان های دنیا، کمی مانده در نیمه شب خلوت از او گرفتم. کوتاه سخن گفتم. لبخندش به جانم نشست. 

به من گفت تو مانند شراب صدساله ای. هر چی زمان میگذرد خواستنی تر و ارزشمندتر می شوی. تو زن شرابی هستی...احساساتش را دوست دارم. زبان مشترکمان کم است. به چشمانم نگاه می کنم. حرفهایش را از چهره اش می خوانم. به او گفتم در قاهره، روبه رو اهرام ثلاثه، در گرمی روز سپتامبر، روی شن های روان، از تو خواهم خواست تا همسفرم در زندگی باشی. تا آن روز باید آرام آرام با زمان قدم برداشت. این یک اعتراف نامه است. من پر از شور و دلباخته غریب آشنا ام...

15 می 2024

چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۱:۵۴ ب.ظ | هیچه | ۳ نظر

من همیشه زندگی بر روی کشتی را دوست داشتم. سفر با کشتی و تکرار بی پایان دریا. وقتی روی دریا هستی هیچ چیز جز آبی رنگ او نمی توانی پیدا کنی. لذت بودن بر روی دریا به وجود خودت وابسته است. قشنگ مثل زندگی. لذت همانقدر به ما وابسته است که طفل به مادرش.

***

این منم. زنی در هوای گرم تابستان، نسیم خنک دوست داشتن بر تنش سبکی می کند...

14 می 2024

سه شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۹:۵۴ ق.ظ | هیچه | ۰ نظر

عشق، کار، تعامل چاشنی زیستن اند. مزه اصلی را دستکاری می کنند. شاید زندگی شبیه سیب زمینی پخته است. بدون نمک طعم خاصی دارد. به نیمه که برسی طعم گس نشاسته زیاد زبانت را میزند. من سیب زمینی آب پز را دوست دارم. یادم به انسان هایی می افتد که اسیر جبر روزگار شدند. همدردی با یهودیان و قربانیان دیکتاتوری صبوری ام را در خوردن سیب زمینی بی مزه بیشتر می کند.

***

غریب آشنا شده رفیق روزهایم. روزهایم را با او شب می کنم. این چپتر از زندگی را قبلا تجربه نکرده ام. دیگر به آینده نمی اندیشم. در حال زندگی می کنم. کمی دشوار است. اما همیشه نباید دل نگران انتها بود.

13 می 2024

دوشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۲:۰۳ ب.ظ | هیچه | ۰ نظر

با شما همانطور رفتار می شود که به دیگران می آموزید با شما رفتار کنند.

***

اینکه هیچ گاه در محیط کارم بهایی نداشته ام دیگری مقصر نیست. چرخه رفتار اشتباهم در هر محیطی تکرار شده است. اگر من بی ارزش و در لیست تعدیل شدگان آینده ام، شگ ندارم که حس ماندگاری یا ارزشمندی ام را به مدیرم نداده ام.

***

دختو درمورد همه مسائل نظر می دهد. همیشه از پدرش حرف میزند. مثل من که همیشه از مادرم می گویم. هر دو شبیه همیم. پس چرا وجودش گاهی ذهن مرا آزار می دهد؟

12 می 2024

يكشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۵۴ ب.ظ | هیچه | ۰ نظر

هر روز طبق عادت معهود نوشته های دخترک را به امید نوشتاری جدید، دنبال می کنم. معلوم است بالاخره زندگی اش رویه آدمیزاد گرفته. هنوز اما تلاش دارد به دنیای خیالی اش پناه ببرد. تلاشش اما سرانجامی ندارد. در گوشه ای دور از این دنیا، کارمندی می کند. بالاخره فهمیده که چگونه در لابه لای گرفتاری هایم برایش زمان می گذاشتم.

***

دیروز را کامل خوابیدم. خستگی ام برطرف شده. غریب آشنا دلتنگی را به جان خرید تا نیمه شبان از خواب برخیزم. همراهی اش می کنم. همراهی ام می کند. خوش مشرب و دلربا است. رویاهایم مرور ایده های گذشته ام است. تلاش میکنم هر روز بیشتر بیاموزم. 

***

همه به این سوال مشترک می اندیشیم: در زندگی چه غلطی می کنیم؟

11 می 2024

شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۲۳ ق.ظ | هیچه | ۱ نظر

هر روز نوشتن یعنی پذیرش تکرار. وقتی بتوانی تکرار را به عنوان جزوی از لزومات زندگی بپذیری می توانی به مفهوم ملال معنا ببخشی. برای خوب شدن در زیستن، باید هر روز زیست. مانند ورزشکاری که بدنش را آماده نگه میدارد. به تکرار وزنه می زند. عرق می ریزد. درد می کشد. رژیم می گیرد. از لذاتش دوری می کند تا به تعالی جسمش برسد. زیستن هم یک نوع ورزش است برای روح. به نظرم ملالش ملال نیست. تکرارش لازم است. برای بهتر زیستن باید بسیار تمرین کرد.

حلزون کوچک، از کوه فوجی برو بالا، اما آرام آرام...

***

هنوز غریب آشنا قلبم را کامل به تسخیر خود در نیاورده است. اما مزه دوست داشتن را هنگامی که با هستم، هنگامی که بی او هستم را حس می کنم. مثل تش باد است. تن همیشه سرمایی ام را داغ تمنای وصلش می کند. 

ارکستر بزرگ عرب را گوش میدهم. غریبه ام خفته است. خواب از چشمانم کوچ کرده. دوست دارم او آرام و بدون کابوس بخوابد. 

هیچ کس نمیتواند ترانه های ستاره شرق، ام کلثوم را بازخوانی کند. تلاش میا فاروق ستودنی است. اما صدای او حرف چندانی برای گفتن ندارد. غرق در مستی حس خوب آهنگ عربی مصری ام. به قاهره می اندیشم. دوست دارم گرمای قاهره به صورتم بخورد. در قهوه خانه های سنتی مردانه اش با غریب آشنا قهوه عربی بخوریم و سیگار بکشیم. برایش با ریتم عربی که در کل شهر شنیده میشود آرام آرام برقصم. خیال دلنشینی است. قاهره دوست داشتنی من!

***

زبان غریب آشنا را یاد می گیرم. دلنشین است. باید زبان آموزی پرتلاشی باشم. او منتظر است تا روزی برسد که با زبان مادری اش، از خودم به من بگوید.

حبیبی، انت عمری...

***

به دردهایم می اندیشم. گردنم. شانه ام. حالا هم فک و دندانم. چه ترسی وجودم را فراگرفته که می خواهد از پا درم بیاورد؟ بدن بیچاره من! کاش مرا ببخشد. ضعف من در گذر از مسائل، هر بار فشار را به وجودش وارد می کند. مگر تن نحیف من چقدر جان دارد؟

دیشب نتوانستم بخوابم. رویا دست از سرم بر نمی دارد. مرهمی جز خلوت و سیگار نیست. منتظرم عقربه های ساعت هر چه زودتر حرکت کند. بروم به خانه. روی تخت کوچکم، آرام بخوابم. دستهایم، لبهایم و زبانم از بی خوابی بی حس شده است. 

به صدای زیبای عبیر نحمه گوش میدم. برایم جدید و دلچسپ است.

هراسان می اندیشم؛ از درد کشیدن لذت می برم؟

9 می 2024

پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۱۶ ق.ظ | هیچه | ۱ نظر

نویسنده مهربان امروز هم مرا مهمان پیام دلگرم کننده اش کرده است. برایم نوشته که بخوان و بخوان و بخوان. بی آنکه توقع انتشار داشته باشی. برخلاف سیل عظیم روشنفکرنماهای نسل جدید، مرا به آثار کلاسیک قدیم ایرانی سوق داد. از بوستان به عنوان شاهکار یاد برد. گفت قابوسنامه را بخوان و بخوان.آه خدای من. چقدر نویسنده مهربان را دوست می دارم. کاش می توانستم حس خوبم نسبت به او را با آغوشم به او بدهم.

زندگی پر از ناامیدی و دو دلی است. باید کم کم راه را از بی راهه پیدار کرد. باید پشت سر را نگاه نکرد. به جلو حرکت کرد. آینده را روشن دید، روشن کرد، با چراغی!

8 می 2024

چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۳۰ ق.ظ | هیچه | ۰ نظر

بعد مدتها می توانم سر کار رادیو گوش دهم. بدون هیچ استرس و نگرانی ای. لاک زده ام. غریب آشنا مسبب تغییراتی شده که هرگز توقعش را نداشتم. فداکاری هایی که گمانش را هم نمی کردم. 

محمود روز به روز قوی تر می شود. دیروز برای اولین بار توانستم لمسش کنم. به او بفهمانم که همیشه کنارش هستم. سخت است که مرزها برداشته شود. 

زندگی روال عادی خودش را طی می کند. من منتظر یک روز بهترم.

***

وقتش رسیده از توهم خداحافظی کنم. من هرگز آنچه می اندیشیدم نبودم. همیشه یک پشت میز نشین فرمانبردار بودم‌. همین و بس!

7 می 2024

سه شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۸:۳۶ ق.ظ | هیچه | ۰ نظر

به بهانه فندک آمد کنارم روی صندلی نشست. گفت خب! شما از چه می نویسید؟ گفتم ترجیح میدهم منتقد خوبی باشم. گفت یعنی انتقاد کنی؟ گفتم نقد تعریف دارد. یعنی تحلیل مثبت و منفی. نقد همیشه منفی نیست. گاهی نیاز است از خوبی ها گفت. همانم نقد است. لبخندی زد. چشمانش را از من دزید. خاکستر سیگارش را روی زمین انداخت و به گفت و گو ادامه دادیم...

***

وقتی در جای درست نایستاده ای، هیچگاه به آرامش نمی رسی.

به بحرالمیت 2

دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۲:۲۱ ب.ظ | هیچه | ۲ نظر

205 روز پیش پس از ترکت به اینجا پناه آوردم. به کوتاه جمله های بی سروته ام. در خلوتی که به اندازه کوچکی دنیایم بود، آرام آرام در فضای بیان قدم گذاشتم. نوشتم و پاک کردم. رنجیدم و خندیدم. برگشتم به نوشته هایت. هنوز دوست داری زیر خاکستر اندوه غلت بزنی. گویی می خواهی برای همیشه اینگونه تعریف شوی. 

گمان می کنم من با باران چند روز پیش شسته شدم. پس از 205 روز می توانم سرم را بالا نگه دارم. به جلو نگاه کنم. نفس عمیق بکشم. تو را کنار بگذارم. گذشته تف تفی ام را با دستمال جمع کنم بگذارم گوشه ای. خوشحالم میم جانم. خوشحالم که سیم اتصالمان همیشه جرقه زد. خوشحالم که نیستی. خوشحالم از فقدانت.